اين روزهاي 14ماهگي حامد
يه ماشالله بگم خيلي خيلي شيطونتر شدي تاپله هاي راهرو راميبيني تند تند دونه به دونه پله هارا ميري ومن تا ميام و بهت ميگم نرو ميخندي و بدو بدو ميري اصولا جاهاي كه ميگم نرو تازه بيشتر ميري ووقتي ميگم نرو انگار با خنده هات مرا دست به سر ميكني خيلي وقت ميشد كه دوستت محمد هاني را نديده بودي كه با هم به پارك رفتيم محمد هاني خيلي بانمك تر شده بودباهم مثل دو دوست كه هميشه همديگر را ميبينند بوديد اصلا باهم غريبي نمي كرديدكلي هم بازي كرديد.... روزهافقط 2الي 3 ساعت بعد ظهرهاميخوابي بعضي شبها هم باگريه از خواب بيدرا ميشي تازگيا ياد گرفتي رو دو زانو ميشيني وبراي خودت دست ميزني و نشسته ميرقصي دايي راياد گرفتي يه وسيله راهم كه رو زمين ميندازي ميگي اوتاد ...
نویسنده :
باباو مامان
16:09